ایلام- مهران دروازه کربلاست، دروازه ای که هرساله میزبان قدمهای زائرین حسینی است.
به گزارش راسان خبر از ایلام به نقل از پایگاه خبری پی جور، مهران سرزمین عشق و ایثار و خدمت و بخشش و از خودگذشتگی است، شهرستانی که به واسطه هشت سال جنگ نابرابر به سختی ایستادگی کردند. مهران دروازه کربلاست، دروازه ای که هرساله میزبان قدمهای زائرین حسینی است.
مهران این روزها خواب ندارد چرا که پیر و جوان و زن و مرد شهری و روستایی و ندار و دارا هر چه دارند و ندارند از توان جسمی و مالی در دست گرفته و به این دیار آمده اند.
در اواسط شهریور ماه هستیم کمتر از یک هفته به اربعین مانده است و مهران داغ است داغ داغ. گرمای سوزان یک طرف و انبوه زائران اربعین از طرف دیگر، مهران را داغ کرده است چرا که میلیونها ایرانی زائر، آهنگ کربلا کرده اند و عازم این شهرستان شده اند. در تمام مسیرها موکب ها بر پا شده است از هر کوچه و خیابانی که عبور می کنی داربستهای را میبینی که برای برپایی ایستگاه صلواتی بنا شدهاند.از میدان اربعین تا پایانه موکب های حسینی توسط نهادهای مختلف برپا شده است.
حضور فعال نوجوانان و جوانان و کمک هایشان ثابت می کند آنچه بیش از ظاهر این استقبال اهمیت دارد عشق و ارادتی است که گذر زمان برخلاف دیگر عادت ها بر روی آن گرد فراموشی نپاشیده و در پیچ و خم مشکلات زندگی از آن غافل نشده است.
پیر و جوان ، کودکان و جانبازان سرافراز، عصا به دست و یا روی ویلچر با ایمانی راسخ در مسیر رسیدن به وصال قدم نهاده اند.
ظرفیت پارکینگ در مهران تکمیل شده است حتی کوچه ها و خیابان های مهران هم از وسایل نقلیه زائران پر شده است.
مردم مومن، جوانان بسیجی، اعضای هیئت ها و موکب های عزاداری، کارکنان و کارگزاران حج و زیارت و جمعی از مسئولان این روزها برای پذیرایی از زائران و ارائه خدمات داوطلبانه سنگ تمام گذاشته و ارادت خود به امام حسین را نشان میدهند. توزیع آب آشامیدنی و چایی و غذای گرم، زدودن غبار خستگی از چهره زائران حسینی بخش کوچکی از خدمات این عزیزان است.
صبح امروز یکشنبه که تنها کمتر از یک هفته به اربعین مانده در قالب تور رسانه ای با همت سازمان بسیج رسانه استان و اداره کل فرهنگ و ارشاد استان ایلام به مهران رفتیم تا خدمت رسانی به زائران اربعین در این شهرستان را در بازدید میدانی از نزدیک ببینیم.
تا چشم کار می کند زوار است که از کربلا برگشته اند و اکثرا خسته اند و نای حرف زدن ندارند.
بین جمعیت میروم دنبال فردی برای مصاحبه می گردم.
دو جوان ۲۵-۲۶ساله که از زیارت برگشته اند به سمت ما می آیند یکی از آنها با صدای بلندمی گوید: خبرنگاری؟ سرم را به نشانه تایید تکان میدهم. خودش رشته کلام را در دست می گیرد و می گوید: ۴سال است که ایام اربعین به همراه دوستانم به کربلا میآییم دوستش کلامش را قط می کند و می گوید: همه چیز عالی بود عالی، خدمات دهی موکبها، برخورد با زائران… پیشنهاد می کنم کسانی که هنوز نیومدن بیان کربلا …خانوم، لطفا از زبان من بنویس فرصت رو از دست ندین بیاین کربلا …می گویم چشم می نویسم.
در همان مسیر مادری با دو فرزند پسرش توجه ام را جلب می کند، به سمتشان می روم. می پرسم سختت نیست با بچه ها آمده ای؟ میگوید: دست عزیزانم را گرفتهام تا پا به پای موج جمعیت عزادار همصدا بشوند من از معصومیت و مظلومیت امامان حسین برایشان گفتهام، از ظهر عاشورا، از مشک های خالی خیمه ها، از عموی علمدار رشید تاریخ ، از علی اکبر من به کودکانم گفته ام که کربلا کجاست برای همین با خودم آوردم تا واقعه کربلا را درک کنند.
کنار یکی از موکب ها، یکی از زائران که اعصا به دست دارد راه رفتنش توجه مرا به خود جلب می کند. در جواب نگاه های کنجکاوم که خود را خبرنگار معرفی میکنم میگوید: به عشق زیارت امام حسین آمده ام و هرچه بلا و سختی بیشتر باشد اجر و مزد الهی نیز بیشتر خواهد بود، هیچ چیز نمی تواند مانع این وصال شود. برایم دست تکان میدهد و دور می شود.یک لحظه برمی گردد و میگوید ببخشید. از کاروان جا میمانم… التماس دعا
آنطرف تر زن جوانی به همراه همسر و بچه شیرخوارش با دو چمدان همراه، در سایه ی موکب نشسته اند. جای سوال برای من ایجاد می کند چرا در این گرمای سوزان و طاقت فرسا نوزاد شیرخوار را بهمراه آورده اند. به سمتشان میروم خستگی و گرمازدگی از چهره هایشان کاملا مشهود است. سلام می کنم و سوالم را می پرسم. زن جوان در جوابم می گوید: حوصله نداریم مصاحبه کنیم ( لبخند می زند) می گوید تازه از کربلا برگشتیم بخدا از گرما کلافه شدیم. دستی تکان میدهم و دور می شوم.
بسمت زن میانسالی که روی ویلچر نشسته میروم، می گوید با وجود اینکه مشکل در گردن و کمرم پیش آمده نمی توانم خوب راه بروم اما باز هم احساس کردم باید حتما به زیارت شان بیایم. می پرسم: حاجت خاصی دارید که می خواهید او به شما بدهد؟ می گوید: بله یک بار از ته دل خواستم که امام حسین مرا بطلبد همون ساعت خیلی غیرمنتظره به کربلا مشرف شدم. سکوت می کند بعد بغضش میترکد و چشمهایش را می بندد و اشک از گوشه چشمانش جاری می شود .پیشانی اش را می بوسم و می گویم خوشا به سعادتت مادر که امام حسین باز تو را طلبیده من اما هنوز سعادت کربلا نصیبم نشده…
اینبار اما من بغض می کنم و دور می شوم… در دلم فریاد میزنم؛ حسین جانم، عزیز دل زهرا(س)، چه میشه یک بار هم این نوکرت رو به پابوست بطلبی؟!
https://payjor.ir/?p=۱۳۰۲۱
کد خبر/۷۳۸۶۱
- نویسنده : فاطمه حمدی،فعال رسانه ای ایلام
Tuesday, 19 March , 2024